کیارشکیارش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای من و کودکم

مروارید های خوشگلت

دیشب که دیدم خیلی بیقراری می کنی برای دندونت ، دستامو شستم و شروع کردم به ماساژ دادن دور دهن و دندونات و تو هم هی سرتو می چرخوندی و دوست داشتی دستامو بخوری من روی لثه هاتو ماساژ میدادم و یهو دیدم قشنگ جای رویش دندونات از زیر لثه معلومه خیلی ذوق کردم ، بابایی و صدا کردم و اونم دید دقیقا دو تا کنار هم لثه پایینی ات ، نمی دونم چقدر می خوای درد بکشی تا اینا از زیر این لثه سفت دربیان وقتی رشد تورو می بینم بیشتر به خدای مهربونم و توانایی هاش فکر می کنم واقعا چه اتفاقایی جالبی می افته تا یه کوچولو بزرگ بشه و تو این مسیر چه سختی هایی و باید تحمل کنه ...ایشالله خدا همیشه در کنار تو فرشته نازنینم باشه و به قول ماهی...دوران فیلم حریم... سلطان چشم ب...
29 مهر 1391

پارک دولت

دیروز جمعه من و بابایی از ظهر مشغول بودیم ، کیارش جون دیروز بابایی دو تا کار مهم انجام داد یکی وصل پنکه اتاق ها بود و یکی هم نصب وان که هر کدوم ماهها است که داره روش کار می کنه!!!!!!!!!!!! و بالاخره امروز تموم شد ، یه هورااااااااااااااااا برا بابایی هورااااااااااااا خلاصه که آقای نصاب اومد پنکه هارو ، تو اتاق تو و هال و پذیرایی نصب کرد منم تورو سرگرم می کردم و توی روروئکت میذاشتم و به کارهای خونه هم می رسیدم ، ساعت 5 ناهار خوردیم منو بابایی ، و ساعت 8 بود خاله فری زنگ زد که با هم شام بریم بیرون ما هم پذیرفتیم و رفتیم و برای اولین بار بردیمت پارک دولت که تابه حال به این پارک نیومدی ، توی مسیر خوابیدی و با کریر اوردیمت کنار جمع بعد از 20 دق...
29 مهر 1391

کیارشی به تولد می رود

کیارش جونم این دومین تولدیه که رفتی یه بار وقتی 20 روزت بود رفتیم تولد دختر خاله پرستو و حالا هم 5 شنبه ای رفتیم تولد پسرعمو امیر محمد از جریان تولد باید بگم که تعداد بچه های 4 ساله تا 10 ساله زیاد بود یعنی حدود 15 نفر + خانواده ها و این بچه ها بک سرو صدایی می کردند که نگووووووووو ، یه جیغ ها و صداهایی بود که نپرس ، و تو ، خیلی بامزه بودی ، تا می بردمت کنار میز تولدی که بچه ها دورش جمع شده بودند از سر و صدا و جیغ های اونا لب و لوچه ات پیچ می خورد و می گفتی منو از اونجا دور کن ...فدااااااااااااااااااااااات بشم هلوی مامان منم یه کم دورت می کردم دوباره می اوردمت نزدیک ولی باز هم لب می پیچوندی ولی خداروشکر لج نمی کردی خلاصه بعد از بریدن کیک...
29 مهر 1391

پایان 5 ماهگی کیارش مامان

خوشگل مامان 2 روز پیش من و تو بابایی رفتیم مرکز بهداشت برای قد و وزنت وزنت 7/900 بوده و دورسر و قدت و نمی دونم آخه توی پرونده ات وارد کرد و تو کاغذ مخصوص والدین وارد نکرد منم تو خونه متوجه شدم و کارهایی که تو 5 ماهگیت انجام دادی و تا اونجایی که حافظه یاری کنه و برات می نویسم 1- از روروئکت استفاده کردی و خیلی دوسش داری 2- بهت آب دادم تا بخوری و خیلییییییییی دوست داری مخصوصا وقتی خنکه و لثه های خوشگلتو بی حس می کنه 3- از دندودنی برای التیام لثه ات استفاده کردی وقتی از یخچال درش میارم و خنکه خیلی اولش دوس داری بعد که دهنت یخ زد گریه می کنی و نمی خوایش 4- دیگه تو اتاق خودت می خوابونمت عزیزدلم 5- دوست نداری دیگه روی پا برات لال...
25 مهر 1391

معلق زدی عزیز مامان

قربووووووووووووووونت بشم عزیزم ، نیم ساعت پیش بود من و تو روی تخت دراز کشیده بودیم و من کنارت اسباب بازی گذاشته بودم ، خودتو کج می کردی و با صدای خاص خودت اونارو می گرفتی و متعاقبا اونارو می خواستی تو دهنت بذاری ، بعد خسته شدی و روتو سمت من کردی و کمی منو نگاه گردی و دستای کوچولوتو و گذاشتی توی دهنت و مشغول خوردنشون شدی و من همینطور نگات می کردم و دلم می خواست قورتت بدم ، دنبال دوربین گشتم تا از این ژست بامزه ات یه عکس بگیرم ولی اطرافم نبود ، اگه از جام بلند میشدم تو هم  سمت حرکت منو دنبال می کردی ، برای همین همینطور فقط خواستم نگات کنم که یهو دیدم تو حتی باسن خوشگلتو هم برگردوندی و و بعد دستات و خیلی آروم معلق زدددددددددی ، فدات بشم شی...
25 مهر 1391

اولین شبی که تنها تو اتاق خوابیدی + پیک نیک

سلام جیگل جیگلو کیارش مامان این روزا یک بلایی شدی که نگووووووووووووووو دیشب برای اولین بار تورو توی تختت گذاشتم و تو بعد از 1 ساعت و 10 دقیقه ایستادگی در مقابل خواب به خواب رفتی ، پسر شیطون بلای مامان هی از خودت صدا در می اوردی و فکر کردی بازیه نمی دونستی که باید تو تخت خودت چشای خوشگلتو و روی هم بذاری ، هی نق میزدی و هر از گاهی که می اومدم سراغت از دیدن من خوشحال می شدی و لبخند میزدی ، بهت شب بخیر می گفتم و میرفتم و تو دوباره با پستونکت بازی می کردی و اونو از دهنت در می اوردی دوباره منو صدا می کردی ، بعد از جند دقیقه می اومدم پیشت دوباره همون کارها ، یواش یواش داشتی لجبازی می کردی و هی خودت به سمت بالا می کشیدی اینگار که می خواستی از او...
22 مهر 1391

چهار ماه و ده روزگیت مبارک کیارش مامان

خوشگل مامان در واقع الان 4 ماه و 15 روزت شده و من وقت نمی کردم بیام بنویسم دقیقا یه روز قبل از 4 ماه و 10 روزگیت اینقدر گریه و بهونه می گرفتی دیگه نگــــــــــــــــو ، منم برای اینکه یه کم وقت بگذره برای اولین بار کالسکه اتو از تو خونه اوردم بیرون با هم رفتیم دور زدیم بماند که کوچه گلی سنگلاخ داشت و با چه مشقتی خودمونو رسوندیم به آسفالت ، و تو این مراحل یه موقعی هایی کالسکه رو روی سرت میذاشتی و گریه می کردی ، یه بار بغلت کردم و دبعد گذاشتمت داخل و بهت پستونک دادم و تو باز بهونه می گرفتی تا اینکه رسیدیم خونه خاله فری ، خونه خاله 7 دقیقه با خونه ما فاصله داره ، اونجا هم نیم ساعتی چرت زدی و بیدار شدی و یه کم می خندیدی و یه کم گریه می کردی ، ای...
6 مهر 1391
1